شهید رضا سینایی

نام پدر : علی تاریخ تولد : 1345/12/02 تاریخ شهادت : 1365/06/23 محل تولد: بابل نام مادر: ام لیلا جلودار گلزار شهدای گله محله بابل نحوه شهادت : اصابت ترکش به سر محل شهادت: دهلران ( مجروحیت ) - شهادت بیمارستان گلستان

ادامه مطلب

شهید رضا سینایی وصیت نامه ای 4 صفحه ای در پنجم ماه محرم برابر با 19 شهریور سال 1365 نوشته 4روز قبل از شهادت در فرازی از وصیتنامه آورده است که:

مادرم نمی خواستم این مطالب را بر روی کاغذ بیاورم ولی چه کنم که این افکارم است که بر قلم حکومت می کند.
و منظور اینکه یک وقت در صف کوفیان قرار نگیرید . مادرم می دانم از جور زمانه چه می کشی ولی این  را بدان خداوند مهربان هر که را بیشتر دوست داشته باشد بیشتر او را آزمایش  می کند و با سختیها او را می آزماید.
پس اگر آخرت را میخواهی اگر ملاقات با حضرت رسول (ص ) را میخواهی اگر دیدار حضرت فاطمه (س) و حضرت زینب  (س) را میخواهی اگر زیارت حضرت رقیه را میخواهی که جانم به قربانش که بعد از واقعه کربلا چه بلایی بر سرش آمد و چه مصائبی را همراه با عمه اش کشید باید شکیبا باشی و صبر کنی و غم روزگار را تنها به خداوند بگویی واز او یاری بجویی که خداوند با صابران است....

شهید « رضا سینایی »
خیلی مراقب رفتارش بود. از تظاهر می‌ترسید. جانباز بود، اما به کسی نمی‌گفت. به سپاه رفت، اما به ما چیزی نگفت. اولین حقوقش را داد به من و گفت: «کار کرده‌ام.»
پس از شهادت پدرش، نگذاشت بیش از چند روز پارچه‌ای روی در بماند، دوست داشت گمنام باشد. می‌رفت جبهه و می‌آمد، اما چیزی تعریف نمی‌کرد؛ انگار نه انگار که رزمنده است. عبادتش هم همین‌گونه بود. حالا هم که سال‌ها از رفتنش می‌گذرد، پرچم جمهوری اسلامی را که لااقل نشانة شهادتش باشد، بالای در نزده‌ایم؛ شاید رضای من این‌طور راضی‌تر باشد.
چند روز پیش از آن‌که برای آخرین بار برود جبهه، دوربین را برای چندمین ‌بار روی پایه تنظیم کرد، تا بیاید زیر کرسی و پیش من عکس بیندازد. دوربین زود فلاش زد. اولش عصبانی شد، گفت: «یک حلقه فیلم گرفته‌ام، ولی هربار می‌آیم با تو عکس یادگاری بیندازم، مشکلی پیش می‌آید. این هم آخری‌اش بود.»
بعد کمی فکر کرد و انگار که چیزی را کشف کرده باشد، گفت: «فهمیدم! چون بعد از شهادتم، این عکس‌ها داغ تو را بیش‌تر می‌کند، خدا نمی‌خواهد عکسمان با هم بیفتد.»
اخم‌هایم در هم رفت، گفتم: «مادر جان! مگر شهادت به همین راحتی است؟»
خندید و گفت: «آره! به همین راحتی است. روی پیشانی من نوشته، شهید.»
وقتی رفت، کابوس‌هایم شروع شد. تا این‌که شبی خواب دیدم، مردی سیاه‌پوش آمد و گفت: «زود باش خانه را مرتب کن! پسرت شهید شده.»

صبح که شد، حالم گرفته بود؛ اما خدا بهم نیرویی داد که بی‌اختیار تمام اتاق‌ها را تمیز کردم، حیاط را هم شستم. مادرم گفت: «من هم خواب دیدم که رضا شهید شده.»
رفتم دم در نشستم خانم «بهاور» آمد و گفت : «چرا این‌جا نشسته‌ای؟»
گفتم: «همه دارند خواب می‌بینند که رضای من شهید شده.»
کمی دلداری ام داد. شب شده بود. دم در پر از سرباز و ماشین‌های نظامی بود. قبلاً شنیده بودم که در محلة ما، خانة ‌تیمی کشف شده است. دیدم در می‌زنند. خانم «سجودی» و خانم «کاکا» بودند، گفتند: «خانه ساختی، برایت کادو آوردیم.»
دستشان خالی بود. آمدند بالا. داشتند پچ‌پچ می‌کردند. چیزهایی به گوشم خورد، دلم شور زد. یکی‌شان به آن یکی گفت: «تا کی معطل کنیم، باید بهش بگوییم.»
در نگاهم همه چیز موج می‌زد؛ بالا و پایین می‌شد. کدامشان بود، نمی‌دانم گفت: «آمادگی داری خبری را به تو بدهیم؟»
سرم گیج رفت. خیلی بی‌قراری کردم. خانم کاکا پس از گذشت سال‌ها، گاهی به شوخی می‌گوید: «جیغی که آن روز کشیدی، هنوز زیر گوشم است.»
من هم حق داشتم. پس از همسرم، دلخوشی‌ام به رضا بود، او هم رفت. عیبی ندارد؛ فدای آقا.
آن روزها خیلی دلم می‌گرفت. روی پله‌ها می‌نشستم و همه‌اش غصه می‌خوردم. با این که فرزندان دیگری هم داشتم، اما احساس تنهایی می‌کردم. بی‌سواد بودم، ولی یک روز احساس کردم که می‌توانم قرآن بخوانم. حالا دیگر تنها نبودم، مونس خود را پیدا کرده‌ بودم؛ حتی اگر کسی زنگ خانه‌مان را به صدا درنمی‌آورد.

راوی: مادر شهید «رضا سینایی»

زندگی نامه شهید
شهید رضا سنایی، فرزند علی در تاریخ 2/12/1345 در خانواده ای باایمان و متدین در شهرستان بابل استان مازندران دیده به جهان گشود و در دامن سراسر محبت مادرش ام لیلا جلودار و سایه پرمهر پدرش پرورش یافت. دوران تحصیلی را تا مقطع راهنمایی در مدارس بدر و آزادی با موفقیت و جدیت پشت سر گذاشت و یکی از دانش آموزان، خوب در تحصیل و اخلاق بود.
شهید بزرگوار در فعالیت های فرهنگی اجتماعی و انقلابی آن دوران و برگزاری مراسمات مذهبی مدرسه و محل سکونت نقش موثر، و حضور پر رنگی داشت. رضا در عضویت بسیج لشگر 25 کربلا به اسلام خدمت می کرد که در جبهه جنوب شرکت داشت و سرانجام در تاریخ 23/06/1365 در منطقه دهلران- موسیان در اثر اصابت ترکش به سرش مجروح شد و در بیمارستان گلستان شهد شیرین شهادت را نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک شهید بزرگوار پس از تشییع در گلزار گله محله زادگاهش به خاک سپرده شد و تا قیامت دارالشفای آزادگان خواهد بود.
روحش شاد و یادش گرامی باد.

وصیتنامه شهید رضا سینائی
بسم الله الرحمن الرحیم
و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من زکاها و قد خاب من دساها؛
سوگند به نفس(ناطقه) انسان و آن که او را نیکو بیافرید و به او شر و خیرش را الهام کرد و رستگار شد. آن که پاک کرد آن را از گناه و هر که پلید گردانید، زیانکار شد. قرآن کریم
عذرم بپذیر و جرم به ذیل کرم بپوش...
خدمت شما مادر عزیز، برادران و خواهرم سلام علیکم؛ امیدوارم که همیشه صحیح و سالم بوده و از جور زمانه هیچ منالید و همیشه در سختی ها به خدا پناه ببرید که تنها اوست که پشتیبان صابران است.
مادرم! تصمیم گرفتم که در این اواخر عمر تکانی را که احتیاچ به گفتن است با سخنان درهم و ناموزون برایت بر صفحه کاغذ آورم. هرچند که می دانم نمی توانم حق مطلب را ادا کنم. مادرم! جریان کربلا را که خوب می دانی، امشب شب چهارم محرم است و امام حسین(علیه السلام) به دعوت اهالی کوفه و بخاطر مسائلی مراسم حج را ناتمام رها کرده و به سوی کوفه حرکت می کند، ولی بعدا مردم کوفه به امام پشت کرده و سفیر امام را در میان دشمن تنها گذاشتند و ما بقی ماجرا..... اما منظور اینکه، انقلابمان جواب به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین است، ما ملت ایران به ندای رهبر انقلابمان جواب داده و حال اگر در این بهبوهه جنگ، با تمام فشاری که دشمنان به انقلابمان می آورند اگر با مسائلی مانند اینکه چرا جنگ؟ چرا این همه شهید؟ مجروح؟ اسیر؟ و هزاران چرای دیگر، به جای این که بخواهیم انقلابمان را یاری کرده باشیم با گفتن این (چرا) خود سنگی خواهیم بود در مقابل و زیر چرخ این انقلاب.
مادرم! بدان که از این نکته نیز غافل نیستم که دشمنان اصلی مان در داخل خودمان هستند که ما نمی شناسیم و یا اگر می شناسیم آنچه که از دستمان بر می آید نمی توانیم بکنیم. آنهایی که باعث گرانی برنج، گوشت و وسایل ضروری این مردم محروم می شوند، آنهایی که در ادارات و ... که کار در یک لحظه انجام می شود به فردا واگذار می کنند و با مسائل پوچ و کاغذ بازی، باعث اذیت این مردم و این ملت مسلمان می شوند؛ اینان هستند دشمنان واقعی مان. پس بیاید و مواظب باشید که ناخوداگاه با حرکات و صحبت هایتان، در صف دشمنان این انقلاب قرار نگیرید.
مادرم! نمی خواستم این مطلب را بر کاغذ بیاورم، ولی چه کنم که این افکارم هست که بر قلبم حکومت می کند و منظور این که یک وقت در صف کوفیان قرار نگیرید. مادرم! می دانم که از جور زمانه چه می کشی، ولی این را بدان که خداوند مهربان هر که را بیشتر دوست دارد بیشتر او را آزمایش می کند و با سختی ها او را می آزماید. پس اگر حیات آخرت را می خواهی و اگر ملاقات حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) را می خواهی و اگر دیدار حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و حضرت زینب (سلام الله علیها) را می خواهی، اگر زیارت حضرت رقیه (سلام الله علیها) را می خواهی ـ که جانم به قربانش که بعد از واقعه کربلا چه بر سرش آمد و چه مصائبی را همراه با عمه گرامی اش کشید ـ باید شکیبا باشی و صبر کنی و غم روزگار را تنها به خداوند بگویی و از او یاری بجویی که خداوند با صابران است. مادرم! از تو می خواهم که مرا ببخشی و مرا عفو کنی که بسیار قلبت را شکسته ام و غرور جوانی این اجازه را به من نداد که در زندگی غمخوار تو باشم.
برادران و خواهرم! از شما می خواهم که صبور باشید و مرا ببخشید و به جای این دنیا، زندگی آخرت را طلب کنید. در ادامه بعد از عرض سلام و ادب خدمت همه فامیل و دوستان و آشنایان می خواهم که مرا حلال کنند و مرا ببخشند و از خدا و حیات آن دنیا غافل نباشند. همگی تان را به خدا می سپارم، به امید دیدار و زیارت مولایمان حضرت علی و اباعبدلله الحسین(علیهما السلام).
5 محرم الحرام مصادف با شب پنجشنبه مورخه 19/06/1365 ـ رضا سینایی

 

ویدئوها

صداها

کاربران آنلاین2
بازدیدکنندگان امروز 29
بازدیدکنندگان دیروز 140
کل بازدید ها 745085